تلخ و شیرین(پارت 36)بعد مدت ها🥳🥳🥳

فردا
ارسلان:بعد از تایم کارم رفتم به همون کافه. که لوکیشن رو برام فرستاده بود کافه همون کافه اردیا بود رفتم داخل نشستم که دیدم مهگل اومد داخل
مهگل:ارسلان روی میز شماره دو نشسته بود رفتم و نشستم
ارسلان:من کار های مهم تری دارم
مهگل:لطفا ارسلان لطفاً فقد یه ربع ساعت
ارسلان:زود حرفتو بگو
مهگل: ارسلان من هنوز دوستت دارم دستاشو گرفتم
ارسلان:مهگل ولم کن من دیگه یه مرد متأهل هستم زن دارم
مهگل:ولی اون دوست نداره
ارسلان:مهگل میشه آنقدر چرت حرف نزنی
مهگل:ارسلان اونو ول کن ببین شما هنوز نامزدین عقدم نکردین تا هفته دیگه عقدتونه
ارسلان:من از تو خوشم نمیاد تو ذاتت کثیفه هولی
مهگل:ارسلان بیا ما هم ازدواج کنیم همچی درست میشه
ارسلان:نه،رفتم و از همون راه رفتم خونه
مهگل:😒😄 پسره احمق فک می‌کنه من به این زودیا ولش میکنم
،مهگل یکی رو گذاشته بود که از خودش و ارسلان عکس بگیره
همه‌ی عکس هارو برای دیانا
دیدگاه ها (۰)

قلب بنفش(پارت 11)

مبارک مبارک

هههههه

گربه ارسلان

رمان بغلی من پارت ۱۰۱و۱۰۲و۱۰۳ارسلان: دیانا دیانا: بله جایی و...

پارت ۱ فیک دور اما آشنا

عشق از طرف یک مافیا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط